دیوان اشعار
اندیشه در استمرار انسان ،خروج از مسیر حبس و ورود در مسیر رشد می باشد. ابوسعید نیازی هشترودی
درباره وبلاگ


به وبلاگ نقد و اندیشه خوش آمدید
آخرین مطالب
شنبه 18 تير 1391برچسب:, :: 20:31 :: نويسنده : علی اسدی سهند آبادی

 

غزلِ شماره­یِ (2)

ای ماه بی نشانم در آسمان آبی

بر پا شده ز عشقت در سینه التهابی


شب های پر ستاره، شب زنده دار عشقم

شاید دمی ببینم در آسمان شهابی

هر ذره ی وجودم وا بسته ی وجودت

سر میرسد شبی که بینم تو را به خوابی

از سبزی وجودت پائیز من بهار است

در بوستان هستی خوشبوترین گلابی

من می پرستم اما سهمی ز می ندارم
می نوشم از لبانت روزی شراب نابی

 

غزل شماره (3)

در مستی چشمان تو گم گشت جوانی

اکنون دگر آواره ام و نیست توانی

تو عهد وفا بستی و دستم نگرفتی

آخر چه بگویم که تو از عشق چه دانی


از اهل وفا، دور بود عهد شکستن

افسوس که گفتم تو چنینی و چنانی

این عمر گران در گرو خامی دل رفت

من باختم اندر پی تو جان گرانی

از روز ازل بخت ز من فاصله دارد

کی چرخ فلک داده به من لحظه امانی
در هر لحظه روز وشب من با جریانی
عهد جوانی سپری گشته دمادم


خون شد دل و جان از شرر درد نیازی

آتش بزند درد نهانش به جهانی

 

غزل شماره(4)

عمر یست دوانم پی سودای تو ای دوست

دل می برد آن دیده ی شهلا ی تو ای دوست

کی روزی ما میشود آن لعل لبانت

من مشتری ام بر لب حمرای تو ای دوست


دلباخته و کشته ی آن ناز و ادایت

مبهوتم از آن صورت زیبای تو ای دوست

گفتی ببر از غیر بریدم سخنی نیست

جان را رمقی نیست ز غوغای تو ای دوست

تصویر رخت نقش خیال من مسکین

در دل نبود غیر تمنای تو ای دوست

با روز چنان رابطه ای خوب ندارم

من منتظرم بر شب و رویای تو ای دوست

با باد صبا راز دل خویش بگفتم
در حسرت دیدارم و شیدای تو ای دوست

 

غزل شماره(5)

ای مشتری بی بدل قصر صداقت

ای لذت و شیرینی پنهان عبادت

بلبل به هوای گل روی تو بخواند

بر گلشن پژمرده توئی عطر طراوت

از هیبت نامت قلم آواره ی دست است

آواره ی دهرند لنیمان ز حسادت

جان در رهت ارزانی و خون در غلیان است

مجنون تو گشتن بودم عین سعادت

مپسند که غیر تو کسی را بپسندم

لطفی ز حضورت بشود کسب شرافت
شایسته ی ما نیست در غیر تو رفتن

از ما قدمی و ز تو امید عنایت

تا کی ز تو محروم و به دنبال سرابیم
عمریست که نام تو بود ذکر جماعت

 

غزل شماره(6)

در رگ غیرت مردان خدا غوغا کرد

جنبشی در دل غفلت زده ها بر پا کرد


آتشی بر چمن وخرمن اهریمن زد

شرف خفته ی ما را حرکت اهدا کرد

روح حق آمد و هیهات من الذله را

در دل مرده دلان زنده کنان معنا کرد

به سر آمد خبر خواب زمستانی ما

بوی گل، گلشن آفت زده را احیا کرد

بلبلان نغمه کنان ذکر خدا میخوانند

باغبان هم هدف بلبل ما امضاء کرد

دست در دست نهادیم و خروشان گشتیم

باز تکرار نمودیم چه ها موسی کرد

با مسیحا نفسی دست به بیعت داریم

پیر دنیا زده را با نفسش برنا ک

دست خالی و به دستش سپری محکم داشت
آذرخشی به دل یخ زده ها القا کرد

 

غزل شماره(7)

امسال ز سرمای هوا یخ زده دلها

ما را چه غم از رونق گرمای وجودت

در انجمن عشق فقط نام تو عشق است

لب ها همه آماده ی اجرای سرودت

و النجم نهان در تن مینای زمانی

دل بی سر و پا منتظر دوز فرودت
چون خاک خجل شد ز پذیرائی مهمان

ما را گله ای نیست ز اسرار صعودت

از گلشن آفت زده گلهای جوان را

بردار و بینداز به تسبیح جنودت

آتش بزنم بر زحل و خشکی مریخ

آن دم که به ما هم برسد شعله ی جودت

من بوسه ی خود را به لبی قرض ندادم

تا بر کف پایت بزنم وقت سجودت 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 49
بازدید دیروز : 125
بازدید هفته : 174
بازدید ماه : 594
بازدید کل : 56002
تعداد مطالب : 207
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 2


محبوب کن - فیس نما